رسیدی نیویورک خبر بده که پرونده ی شرکتو برسونم بهت :|
حالا من داشتم پلنگ صورتی می دیدم :)))
منم جواب دادم :
ok :|
.
.
.
از درس های مفهومی حالم بهم میخوره :)))یا رب مرا یاری بده تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای، چابک تر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او، باشد که باز یارش کنم
چون رام شد بار دگر کوشم به آزار دلش
تا این دل ِ دیوانه را، راضی به آزارش کنم
بمب جنون
به خودم آمدم انگار تويي در من بود
اين کمي بيشتر از دل به کسي بستن بود
آن به هر لحظهي تبدار تو پيوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منم
با توام اي شعر ...
و زميني که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد
من تورا ديدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام آزادم
بي تو بي کار و کسم وسعت پشتم خاليست
گل تو باشي من مفلوک،دو مشتم خاليست
تو نباشي من از اعماق غرورم دورم
زير بيرحم ترين زاويهي ساطورم
با توام اي شعر ، به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گوش کن
ريشه به خونابه و خون ميرسد
ميوه که شد بمبِ جنون ميرسد
محضِ خودت بمب منم،دورتر
ميترکم چند قدم دورتر
حضرتِ تنهاي به هم ريخته
خون و عطش را به هم آميخته
دست خراب است،چرا سَر کنم
آس نشانم بده باور کنم
دست کسي نيست زمين گيريام
عاشقِ اين آدمِ زنجيريام
شعله بکِش بر شبِ تکراريام
مُردهي اين گونه خود آزاريام
خانه خرابيِ من از دست توست
آخرِ هر راه به بن بستِ توست
از همهي کودکيَم درد ماند
نيم وجب بچهي ولگرد ماند
من که منم جاي کسي نيستم
ميوهي طوباي کسي نيستم
گيجِ تماشاي کسي نيستم
مزهي لبهاي کسي نيستم
مثل خودت دردِ خيابانيام
مثل خودت دردِ خيابانيام
عليرضا آذر
چنان رسم زمان از یادها بردهست نامم را
که دیگر کوه هم پاسخ نمیگوید سلامم را
به خون غلتیدهام در زخم خنجرها و با یاران
وصیت کردهام از هم نگیرند انتقامم را
قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما
من آن رندم که پنهان میکنم در خرقه جامم را
سر سجادهام بودم که گیسوی تو در هم ریخت
نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را
فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی
ازین پس مینوازد عطر تنهایی مشامم را
(فاضل نظری،آنها)
دل من خواب پروانه شدن می بیند
و ندایی که به من می گوید
گرچه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است...
فردا دیره!